«محمدعلی امیراحمدی»، برادر شهید سلمان امیراحمدی یکی از افرادی است که از نزدیک شاهد لحظه شهادت او و درگیری با اغتشاشگران بوده است. در زیر روایت او از لحظه شهادت بیان شده است:
“خاطرم هست که وارد محله امامزاده حسن شدیم. یک گروه تقریباً ۱۵ نفره با موتور بودیم. جاهایی که آتش زده بودند را کنار میزدیم و تابلوهایی که وسط خیابان ریخته بودند تا مانع عبور و مرور شود را جمع و جور میکردیم تا راه باز شود. به سمت خیابان سجاد شمالی آمدیم و وارد چهارراه فلاح شدیم. آن موقع دیگر خبری در محله نبود و رفته بودند. با خود گفتیم که برگردیم. در حین برگشت، به نزدیکی مسجد امام سجاد علیهالسلام و خیابانی رسیدیم که به سمت بازار مبل میرود. به ما خبر دادند که در این خیابان درگیری است و آتش زدهاند. به آنجا بروید و خیابان را باز کنید. وارد این خیابان شدیم و دیدیم که ۵۰-۶۰ متر جلوتر کاملاً بسته شده است. با سنگ میزدند و خیلی از چیزهایی که در خیابان بود را میشکستند. شرایط بدی بود. حتی یکی دو روز بعد از حادثه که دوباره به محل رفتم، یکی از کاسبان محل مرا شناخت و گفت که به همه کرکرههای مغازه من آسیب زدند. ۷-۸ متر مانده به راهبندان، از سمت چپ و داخل کوچه، بچههای ما سنگباران شدند. چند موتور رد شد و رفتند تا راه را باز کنند اما اکثریت ماندند. آنهایی که ماندند به سمت کوچه رفتند تا پاکسازی کنند. من و سلمان هم جزء آنان بودیم. برخلاف دیگر نقاط محل که آرام شده بود، اغتشاشگران از کوچه بیرون نمیرفتند و فقط فاصلهای را با ما رعایت میکردند. حتی تعدادی از همسایهها به سطوح آمده و بهشان اعتراض میکردند. ناگهان از یکی از نقاط مشرف بالا، به آقا سلمان که در یک متری من ایستاده بود با سلاح ساچمهای شلیک کردند. پرت زمین شد و دیدم که غرق خون شده است. دیدم زخم بزرگی روی گلویش است و در ابتدا فکر کردم که با تیر او را زدهاند. کوچه ۶ متری و تاریک بود و زمانی که نزدیک شدم دیدم که صورتش پر از ساچمه است. تقریباً از بالای قلبش تا کل صورتش ساچمه خورده بود. یک تیر شلیک شده بود، اما ۵۲ تا ساچمه خورده بود.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.