ناصر؛ اولین فرزند خانواده شیری بود که در نوزدهم فروردین ۱۳۳۸ در رودبار به دنیا آمد.
بعد از گرفتن دیپلم، به دانشگاه رفت که بحث اعتصابات پیش آمد. در شهرری مسجدی بود به نام فدائیان اسلام که ناصر در آنجا ثبتنام کرد و درس عربی، منطق و… خواند.
ناصر بسیار زرنگ بود. یکبار در جریانات انقلاب، ساواک او را به همراه شهید مرادی که از نیروهای شهید چمران بود دستگیر کرد و خبر آن به دوستان و آشنایان رسید، اما دو ساعت بعد، ناصر توانست از دست آنها فرار کند.
بعد از پیروزی انقلاب، به عضویت سپاه پاسداران درآمد.
***
سال ۱۳۶۰ با دختری از خانوادهی بسیار متدین و انقلابی به نام اعظم حاج ابوالقاسمی ازدواج کرد. آنها زندگی مشترکشان را در اتاقی که پدر ناصر در اختیارشان گذاشته بود، شروع کردند. یادگار این ازدواج، یک پسر به نام محمدحسین است.
کاظم رستگار فرمانده لشکر ۱۰ سیدالشهدا با ناصر شیری، هر دو از مربیان تاکتیک دانشگاه امام حسین بودند که با هم باجناق هم شدند. آن دو دوستانی بودند که از دوران انقلاب با هم مبارزه علیه رژیم پهلوی را شروع کرده و با پیروزی انقلاب همچنان گوش به فرمان امامشان وارد معرکه جنگ شدند.
***
ناصر اهل بگو و بخند بود. او همچنین به دلیل آنکه فرزند ارشد خانواده اش بود، در رابطه با خواهر و ۴ برادرش احساس مسئولیت می کرد و در تربیت آنها کمک حال مادر و پدرش بود. وقتی از جبهه میآمد نظافت و اصلاح برادرها را انجام داده و حمامشان میکرد. مثل یک مادر آنها را تر و خشک میکرد. طوری که بعد از شهادت، مادرش میگفت: «ناصر برای من هم مادر بود، هم خواهر بود و هم پدر. او همه چیزِ من بود. همهی بچههایم یک طرف، ناصر هم یک طرف.» مادر ناصر بعد از شهادت فرزندش، تا سه سال لباس سیاهش را درنیاورد و از شدت غصه، در سن پنجاه و چندسالگی از دنیا رفت.
***
همسر و فرزند، مانع ناصر نشد تا از جبهه رفتن صرفنظر کند. او در عملیات فتحالمبین و عملیات فتح خرمشهر شرکت کرد. در عملیات خیبر نیز به شدت مجروح شد. مدتی هم به لبنان رفت.
آخرین بار، پیش از عملیات بدر به همراه کاظم رستگار به تهران آمد تا برخی تدارکات مورد نیاز جبهه را آماده کرده و بفرستد خط. به خانواده اش نیز سر زد.
آخرین شب جمعه سال ۱۳۶۳ موقع آخرین خداحافظی، در حالی که به شدت برف می بارید، فرزند یک سال و نیمهی ناصر، زانوهای پدرش را بغل کرده بود و جیغ میکشید.
ناصر او را در آغوش گرفت، بوسید، دو سه بار انداخت بالا و خطاب به کودکش گفت: «خیلی برایم عزیزی، در دنیا برایم تکی، خیلی دوستت دارم، ولی نه اندازه اسلام و قرآن.» بعد هم به همسرش گفت او را ببرد تا هردو بیش از این، اذیت نشوند.
ناصر که عاشقانه همسر و فرزندش را دوست داشت، پیش از آن نیز گفته بود: «من به خاطر اسلام و قرآن است که حاضر میشوم ۴۰ روز یا ۴ ماه بروم جبهه، وگرنه اگر یک میلیارد هم به من بدهند یک شب از زن و بچهام دور نمیشوم. زندگی و لذتی که از بودن در کنار زن و بچهام می برم از خیلی چیزها برایم مهمتر است.»
به این ترتیب ناصر شیری و حاج کاظم رستگار، راهی جبهه شدند و هر دو در ۲۵ اسفند، در عملیات بدر به شهادت رسیدند.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.